ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

مادری می کنم...

روز نوشت

سلام عزیزکم دعوت نامه برایت فرستادیم. امیدم به خداست و متوسلم به مولا پنج شنبه این هفته عید غدیر است و مراسم عقد میلاد پسردایی من. ان شاءالله اگر خدا بخواهد قصد داریم به رشت برویم. این هفته به شدت سرما خورده بودم و روز دوشنبه به خاطر بد بودن حالم نتوانستم کلاس آخر را برگزار کنم و آن را کنسل کردم. الان هم به شدت زیر دلم درد می کند. امیدوارم به زودی بیایی.
30 مهر 1392

مادری که هنوز آماده مادری نیست!

عزیزکم سلام این ماه هم به خاطر وقفه پیش آمده به دکتر رفتم و باز آزمایش و ...! جواب های آزمایش نشان از چیزهای خوبی ندارند و می گویند که بدن مادر دچار اختلالاتی شده و فعلا نمی تواند تو را پذیرا باشد. دلم گرفته گلکم! همه چیز برای آمدنت مهیاست اما خدا نمی خواهد. خود را به دستانش سپرده ام و از او خواسته ام هر زمان لیاقت مادر شدن را دارم تو را به ما عطا کند. هفته آینده باید پیش دکتر دیگری بروم و با او هم مشورت کنم. هنوز دارو ها را شروع نکرده ام. این بار هم متوسل به امام رضا شدم چون خداوند امام جواد را هم دیر به ایشان عطا کرد و من هم از ایشان می خواهم در حقم دعا کنند تا به زودی فرجی در کار بشود. دعایم کن عزیزم   ...
27 مهر 1392

عرفه حسین علیه السلام

کعبه گفت آقا کجا ؟ پیشم بمان/ سوره ی حجی شب قربان بخوان/ گفت حج عشق ، حج اکبر است/ هدی من خون گلوی اصغر است / در منای کربلا هفتاد وچند/ حلق اسماعیل من آماده اند/ می روم تا حج عاشورای عشق / نینوایی تا ابد از نای عشق/ می روم تا بشنوم لبیک ها/ از میان نامه ها و پیک ها/ تا حبیب و حر مرا یاری کنند/ نزد یزدان آبروداری کنند/ مسلم از دارالاماره پر زند/ تا به دشت نیزه باران سرزند/ تا که ماه هاشمی سقا شود/ قبله ی دریای حاجت ها شود/ قاسم از جام عسل مستی کند/ با برادر خوب همدستی کند/ تا رقیه گوشواره واکند/ آفتابی در شبی پیدا کند/ تا سکینه بشنود از خون و سنگ / قصه هایی تازه از میدان جنگ/ خواهرم استاد همدردی شود/ اسوه ی عشق و جوانمردی شود/ تا بخوانم کهف و...
27 مهر 1392

در حسرت زیارت مولا نشسته ام

سلام گل مادر قرار بود هفته آینده برای روز عرفه مانند سالهای گذشته مشهد باشیم ولی یک اتفاق بد افتاده و بابایی می گه که صلاح نیست بریم مشهد. متاسفانه بالاخره صبر ... خانوم لبریز شده و می خواد جدا بشه و گویا الان اومده خونه مامان نسرین ایناست. بنده خدا مادر و پدر نداره و همسرش نامردی رو در حقش تمام کرده. به حق این روزای عزیز از خدا می خوام فرجی تو کارشون بشه و زندگیشون سر و سامان بگیره. بابایی هم می گه ما بریم مشهد ممکنه شرمنده بشه و اذیت باشه اگرم جای دیگه ای غیر خونه مامان نسرین بریم اونا ناراحت میشن خلاصه ما موندیم و حسرت زیارت. البته نمی خوام به خاطر یه کار مستحب ما دل کسی بشکنه! خدایا این زیارت از دور رو از ما بپذیر: السلام علی علی...
16 مهر 1392

یا جواد الائمه ادرکنی

سلام نفس مادر امروز سالروز شهادت امام جوان و جواد ماست. امیدوارم به حق این امام عزیز شما هم فرزند سالم و صالح و اهل علمی باشی و باعث فخر شیعه. بابا محسن اینا از سفر برگشتند. و ما بالاخره رفتیم که بعد از دو هفته به کارها و زندگیمون برسیم. خدا رو شکر!
14 مهر 1392

هفته پرهیاهو و مادری که استاد می شود

عزیز مادر سلام هفته ای که گذشت بسیار هفته سختی بود و من به شدت مشغله داشتم. مادر و پدر بابایی سفر هستند و عمه جان شما منزل ما هستند که این هفته به شدت مریض بود و تمام وقت در بیمارستان و دکتر بودیم دو روز پیش ساعت سه نیمه شب با صدای بابایی از خواب بلند شدم و دیدم بابا جون به شدت در حال هستند. اینقدر ترسیده بودم که نمی دونستم چی کار کنم. فردای اون روز به دکتر رفتند و دارو خریدند. مجید و محبوبه از رشت آمده بودند و باید به دیدنشان می رفتیم. سرکار به قدری سرم شلوغ بود که وقت تلفن زدن به بابایی را نداشتم از پیام نور بهم زنگ زدند و خواستند که برای تدریس بروم و خدا رو شکر نتیجه بخش بود در آزمون دکتری پردیس علم و صنعت پذیرفته شدم و ب...
7 مهر 1392
1